عبرت های تاریخ و وضع کنونی ما

عبرت ها به ما می گویند چه حادثه ای اتفاق افتاده و چه واقعه ای ممکن است اتفاق بیافتد. (امام خامنه ای روحی و قلبی فداء)

  • ۰
  • ۰
یاالله

باران تندی می بارید . طفلکی از سوزش سرما لباس گرم به تن کرده، کلاه پشمی، کاپشن و پوتین هایش را پوشیده و به این سو و آن سو پرسه می زند. خیلی خوشحال به نظر می رسد بدن و لباس هایش خیس شده .قطرات باران بر سرو صورتش میبارد . صورتش از فرط سرما قرمزشده بود ، یک دفعه متوجه شد که باران چشم هایش با باران آسمان همراه شده و در حال باریدن است، ولی قطرات باران وقتی به صورتش می خورد آن هارا محو در خودمی کرد و اثری از آن ها به جای نمی گذاشت. اصلا وقتی نظاره گر او می شدی نمی فهمیدی که اینجا هم آسمان دلی در حال باریدن است و او این را دوست می داشت ولی فراموش کرده بود که سرخی چشمانش خبر از دل تنگش می دهد .

چشمان او و آسمان انگار باهم مسابقه داشتند، هیچ کدامشان کوتاه نمی آمدند، مدتی این روند ادامه داشت، دل تنگ  سوزش سرما و بارش باران آسمان را فراموش کرده بود، انگار حواسش جای دیگر بود، ناگهان شروع به حرف زدن با خود کرد، کم کم صدای ناله اش مانند برخورد دوتکه ابر به گوش می رسید، از آنجا بود که متوجه می شدی خیسی صورت و گونه هایش از آسمان دل تنگش است، ناله هایش مدت دار بود اما پس از مدتی به طرز عجیبی آن همه سوز و ناله جایش را به سکوت داد، چشمانش را برای لحظاتی بست سر جایش ایستاد و دیگر باران و ترنمی هم از چشمانش خارج نمی شد، فقط شبنم حواشی گونه هایش قابل لمس بود ، ولی باران آسمان کوتاه نمی آمد و همچنان می بارید آسمان هم صدای سوز و ناله اش بلند شد و مانند شیردرنده  می غرید و زوزه می کشید .ولی دل تنگ معلوم نبود چرا سکوت کرده و در مقابل آسمان کم آورد.

آسمان هم وقتی سکوت دل تنگ را دید، غرش و لغزشش کم شد و کم کم از بارش خود کاست تا مبادا خلوت دل تنگ را بر هم بزند،  لحظاتی سکوت همه جا را فرا گرفت انگار روز جدیدی شروع شده که آسمان صاف است و نه خبر از بارانی و نه خبر از سرو صدایی. همه جا سکوت محض بود ولی یکدفعه سکوت شکسته شد صدای ناله ای که انگار از عمق وجود بلند شده باشد، سکوت احاطه شده را برهم زد و فریاد یا حسین (ع) ، یا حسین (ع) ، یا مظلوم ، یا مظلوم ، یا مظلوم، دوباره آسمان دل تنگ را آماده باریدن  کرد و یک آن باران از چشمانش به محاصن صورتش سرازیر شد . ولی این بار آسمان فقط به نظاره نشسته بود و تماشامی کرد .

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست.

  • ۹۲/۱۰/۰۵
  • سیاوش کیانی

نظرات (۱)

  • عبدالله جعفری
  • سلام خسته نباشین! خدا قوت! ممنون از درج مطالب مفید در وبلاگتون! راستش با اجازتون شما رو در پیوندهای وبلاگ خودم جا دادم! خوشحال میشم شما هم به من سربزنین و نظر مفصلوتونو در مورد وبلاگم بگین و با هم تعامل داشته باشیم! منتظرم! به امید دیدار

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی