هوالجمیل
امشب ز سودای سرزلف توام، خواب کجاست؟
"من، آسمان، بیابان و تنهایی"
واژگانی زیبا
روزگاران می گذشت، و اما... من، به دنبال رخسار آسمان، در تکاپو
من مشتاق رخ او، آسمان را نمی دانم
اما... امان از چشمان نابینا
بیابان مملو از هیاهوی سکوت و سرشار از تنهایی
تماشا کن.!!!، جلوه گری امشب...
"من، آسمان، بیابان و تنهایی را"
من، غریبه!!!
آسمان چراغانی!!!
بیابان مملواز سکوت!!!
تنهایی سراسر وجود!!!
ومن در حیرتم!
نگاهم به آسمان باشد..؟
سرا پا گوشم را به نوای سکوت بیابان بسپارم..؟
ویا مهمان تنهایی.؟
آه خدای من نمیدانم، نمی دانم دل سکوتش برای چیست...!همراهی ام نمی کند و من سرگردان در بین
" آسمان، بیابان و تنهایی"
شاید نگاهش آن سو به دنبال زلالی ماه شب چهارده روانه است و من از آن بی خبر، و این را هم نمی دانم.
اما این را میدانم که روشنایی بخش بارش همین چشمان گریان آن زلالی ماه است.
و بازمبهوت اند از طنین نوای سوز دل ...
"من، آسمان، بیابان و تنهایی"
قلم خسته از رقصیدن و کاغذ خیس و من از ادامه معذور.
خدای من، راهم بده به دریای تنهاییت.
بینایم کن .
- ۹۳/۰۲/۳۱
زیبا بود.
ای کاش نام سراینده را می نوشتید؟